لطایفی درباره سال نو خورشیدی

لطایفی درباره سال نو خورشیدی
دکتر بابک عالیخانی (دانشیار گروه «ادیان و عرفان» مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران):
اینک حقایقی چند از ایران باستان، توأم با لطائف حکمی ‌و نکات قرآنی به اختصار تمام که در وقت دمیدن نفحات دلآویز بهاری به دوستان اهل معنی تقدیم می‌شود، باشد که قبول افتد و در نظر آید.
به نام خداوند فراخ بخشایش مهربان

الف) آنچه از آداب و رسوم و جشن‌های ایران باستان از دستبرد روزگار جان به در برده و باقی مانده است، امروزه صرفاً به نام یادگارها و سنّت‌های ملّی شناخته می‌شود، حال آنکه همۀ این آثار و مآثر به شعبه‌ای از وحی و تنزیل و شاخه‌ای از نبوّت و رسالت بازمی‌گردد، موسوم به آیین مزدیسنایی و کیش زردشتی/زرتشتی که سه حقیقت ذیل را دربارۀ آن به بانگ بلند اعلان می‌باید داشت:
یکی اینکه نظر به منابع اسلامی، و کتاب گاهان زردشت، و حکمت اشراق سهروردی، اصالت آن کیش محرز است، و دیگر اینکه رنگ و بوی خاصّی دارد، و اگر به شیوۀ کتاب فصوص‌الحکم محیی‌الدّین بن عربی سخن بگوییم، می‌توان گفت که اسم «مزدا» به معنی «الشاهد» بر کیش پیغمبر ایران باستان حکمفرماست، و سوم اینکه آن کیش باستانی که برای ایرانی‌ها وحی نخست است و وحی جزء، در حجاب اشارت و نقاب رمز، به ظهور وحی کلّ ختمی ‌در‌ آینده بشارت‌ها داده است. در این باره، کتابی با عنوان زردشت در آیینۀ فصوص‌الحکم وجود دارد، مشتمل بر معرفی شخصیّت الهی زردشت و ترجمه و تفسیر فصولی از گاهان که به قصد پیراستن آراء متفرقه و اقوال متشتته دربارۀ زردشت و اوستا، نوشته شده است.

 

ب) «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ» (آیۀ ۴ از سورۀ مبارکۀ سجده). دکترین قرآنی آفرینش عالم در طی شش روز - یعنی در شش مرحله - و سپس استوا و استقرار بر عرش سلطنت الهی، نه تنها در عهد عتیق - یا دقیق‌تر بگوییم: در سفر تکوین از تورات - نظیری دارد، بلکه حتّی در کیش مزدیسنایی نیز قرینه و همانند آن را می‌توان یافت. در تعلیم کتب پهلوی، دادار اورمزد در شش وهله، به ترتیب، آسمان و آب و زمین و گیاه و جانور و مردم را می‌آفریند، و آنگاه - به تعبیر متن پهلوی بندهشن - آتش بود، یا به عبارت دیگری از همان متن،‌ آنگاه خود اورمزد بود. آتش را در اینجا به‌منزلۀ مظهر یا آیت اورمزد انگاشته‌اند. در آیین یهود، مراحل ششگانۀ خلقت را در شش روز هفته تمثیلاً نشان داده‌اند، به‌علاوۀ روز شنبه که یادآور فراغ خدای تعالی - اَدونای - است از آفریدن. در اینجا پاره‌ای از جهّال یهود، برپایۀ نوعی نظر جسم‌گرایانه در مسائل مربوط به الهیات، حتّی نوعی خستگی و ماندگی را به حق تعالی نسبت داده‌اند که البته محکوم به بطلان است و مردود. در تفسیر عبارت قرآنی «ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ» می‌توان گفت که خدای سبحان از فعل آفرینش خویش در نوبت‌های پی در پی، کوچک‌ترین تأثیری و تغییری نمی‌پذیرد، و بر همان قرار و ثبات و تعالی می‌ماند که از ازل بر آن بوده است. فعل آفرینش بر سبیل ظهور و تجلّی است، و نه بر سبیل تجافی.

 

ج) روز هفتم، مهم‌ترین روز هفته به شمار می‌رود. این روز برای یهودیان - چنان‌که گفتیم- روز شنبه است، و برای عیسویان، روز یکشنبه، و برای نحلۀ مانوی که دعوی کاذب خاتمیّت داشته، روز دوشنبه بوده است. ولی در اسلام که ختم حقیقی همۀ نبوّت‌ها و رسالت‌ها ست، روز هفتم که روز جمعه باشد، نه پس از یکشنبه، بل از طریق نوعی بازگشت به سوی اصل، پیش از شنبه واقع شده، چرا که اسلام تجدید کیش و ملّت حنیف حضرت ابراهیم(ع) است، «مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلَا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (آیۀ ۶۷ از سورۀ مبارکۀ آل عمران).
سمبولیسم زمانی هفت روز هفته، تابع سمبولیسم مکانی به شمار می‌رود که بسیار اساسی است. مقصود از سمبولیسم مکانی، چنان‌که رنه گنون در فصل چهارم کتاب معانی رمز صلیب شرح داده، تعیین و تعریف مکان بر حسب محور مختصات سه‌بعدی یا صلیب سه‌بعدی است. از یک چشمۀ نور در میانه، شش شعاع در شش جهت گسترده می‌شود. بر این سان، هفتگانه‌ای در مکان حاصل می‌شود که هفت مرحلۀ خلقت و هفت روز هفته در زمان، پیرو آن خواهد بود، چون اندازه گرفتن زمان بی‌رجوع به مکان، قطعاً غیر ممکن است. راز اهمّیّت عدد هفت از این بحث به‌خوبی آشکار می‌گردد.

 

د) خیلی می‌شنویم که در ایران باستان هفته وجود نداشته، ولیکن نیم دیگر حقیقت این است که در دکترین مزدایی، مراحل هفتگانۀ خلقت را در درازای سال در جشنهای ششگانۀ فصلی، موسوم به گاهنبار‌ها، به صورت تمثیلی نشان داده‌اند، به علاوۀ جشن بزرگی که «نوروز» نامیده می‌شود، اما از دید اهل حقیقت یا گاهانیگ‌ها، و نه صرفاً از دید اهل شریعت یا دادیگ‌ها، حتّی می‌توان از نوروز به‌مثابۀ گاهنبار هفتم سخن به میان آورد، چنان‌که سهروردی اصطلاح اقلیم هشتم را مطرح ساخته است. چنان‌که روز هفتم در هفته، اوّل و آخر روزهای هفته است، نوروز هم اوّل و آخر سال به شمار می‌رود. هفتمین خلقت دادار اورمزد در تعالیم زردشتی، آتش است که بر نوروز منطبق می‌افتد. برافروختن آتش بر فراز بامها در شب سال نو، رسمی ‌است که اصیل شمرده تواند شد. گروهی از هموطنان زرتشتی ما تصوّر می‌کنند که آتش افروختن بر بامها در روز آخر از ایام فروردیگان به گاهنبار ششم تعلّق دارد، حال آنکه از دید اشراقی، چنین نیست. آنچه به گاهنبار ششم تعلّق دارد خلقت انسان است، و نه خلقت آتش. آتش که در کتاب حکمةالاشراق، خلیفۀ صغری نام دارد - در کنار انسان که خلیفۀ کبری است - در آیین مزدیسنان همانند شاهی بر تخت نشانده می‌شود. این است که در مراسم شب سال نو در برخی از مناطق غرب کشور، آتش را بر سر کوه و یا بر بام منازل برمی‌افروزند.

 

هـ) مراسم چارشنبه سوری و حاجی فیروز و سفرۀ هفت سین به مرور زمان از اصل خود دور و دورتر شده، و گاه حتّی می‌توان گفت که به‌کلّی وارونه و مسخ گردیده است. اما با ورود آگاهی‌های اشراقی به صحنه، مراسم مزبور، معنی خود را دوباره باز تواند یافت، و اگر اکنون به جهالت و خرافه آلوده شده است، بار دیگر به اصل معقول خود باز تواند گشت. اگر شیخ اشراق در روزگار فعلی حضور می‌یافت، حتماً از بلایی که بر سر سمبول‌های حکمت فهلوی آمده است، آزرده‌خاطر و خشمگین می‌گشت. پیشتر‌ها در تئاتر مردمی ‌متعلّق به روستا‌ها و شهرستان‌ها، در پایان سال، صورتی از دجّال را به‌عنوان آتش‌افروز یا کوسه یا میر نوروزی برای عبرت‌گرفتن خلق نمایش می‌داده‌اند، حال آنکه حاجی فیروز امروز را هرگز نمی‌توان حاکی از دجّال دانست، بلکه ملغمه‌ای بیهوده و مضحکه‌ای بی‌معنی است. سهروردی اگر خبردار می‌شد که طبق نظر یکی از پژوهندگان کتب پهلوی، حاجی فیروز همان سیاوش بن کاوس است، و یا طبق نظر پژوهندۀ دیگری، پریدن از روی آتش چارشنبه سوری، تکرار آیینی گذار سیاوش از درون آتش است، حتماٌ ترجیح می‌داد که از جمع مالیخولیایی‌ها بیرون گریزد و به همان هورقلیای دلبند خود بازگردد!

 

و) سین حرف اوّل چیست؟ در کتاب ماجد منسوب به جابر بن حیان می‌خوانیم که سین، حرف نخست نام شریف سلمان فارسی است. گویا این نکته از‌ یکی از طوایف اهل راز - مثلاً خاکسار‌ها- به فرهنگ عامه راه یافته باشد. هفت سین، دالّ بر مقامات معنوی سلمان فارسی است. عین‌القضاه همدانی با امعان نظر در حدیث «سلمان منا اهل البیت» می‌نویسد که سلمان برای محمّدی شدن، به ترتیب، از مراحل عربی و قریشی و عبدالمنافی و‌ هاشمی ‌و عبدالمطلبی و عبداللّهی گذر کرده است. این مراحل در سفر از خلق است به سوی حق. به‌علاوه، از ابن‌عربی در باب مختص به سلمان فارسی در کتاب فتوحات می‌خوانیم که‌ مقصود حضرت رسول(ص) از نیل سلمان و رجالی از فارس به ثریا - مرکب از هفت کوکب - همان نیل و اتّصاف به صفات هفتگانۀ حیات و علم و اراده و قدرت و کلام و بصر و سمع بوده است. این در سفر فی الحق است. وانگهی در سفر از حق به سوی خلق هم می‌توان گفت که سلمان والی مدائن بوده است، یعنی تیسفون و شش شهر دیگر. در دعای تحویل سال، مقامات هفتگانۀ سالکان را در تقلیب دلها، و تقلیب دیده‌ها، و تدبیر یا تقدیر لیل، و تدبیر یا تقدیر نهار، و تحویل حول به معنی سال، و تحویل احوال می‌بینیم. مقام نهایی نیز همان احسن‌الحال است که وصول به مقصود رهروان باشد.

 

ز) حافظ در غزلی هفت بیتی، گویا مضامین دعای تحویل سال را به خوشترین وجهی سروده است. مقصود او از «خوشدلی»، بدیهی است که همان احسن‌الحال است. در بیت ششم غزل از منازل رهروان سخن گفته، و در بیت هفتم هم به سرمنزل مقصود اشارتی نموده است. طبق نظر علّامه طباطبایی، شعر حافظ به طور کلّی با منازل‌السائرین و مقامات‌ العارفین مطابقت دارد. نظر به این حقیقت،  غزل حافظ را می‌توان بیت به بیت با اجزاء هفتگانۀ دعای تحویل سال مقایسه کرد.
 
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گرچه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
 
بابک عالیخانی
اسفند 1402
 
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.