محمدعلی نوری تبیین کرد: مبانی انسان‌شناختی حکمت عملی از دیدگاه افلاطون

محمدعلی نوری تبیین کرد: مبانی انسان‌شناختی حکمت عملی از دیدگاه افلاطون
دکتر محمدعلی نوری در همایش ملی «حکمت عملی؛ چیستی، مبانی، و روش‌ها» اظهار داشت: در اندیشه افلاطون در باب حکمت عملی دو واژه کلیدی وجود دارد که حلقه وصل همه مباحث وی در این باب است. این دو واژه عبارتند از سعادت و عدالت. افلاطون هدف از انسان و زیست ارادی وی را رسیدن به سعادت می‌داند و شرط تحقق سعادت انسان نیز آن است که فضائل انسانی را کسب کند که محوری‌ترین این فضائل عدالت است چرا که با بودن عدالت، دیگر فضائل یعنی دانایی (حکمت)، شجاعت و خویشتن‌داری (عفت) محقق است و با نبود عدالت، این فضائل محقق نیست.

به گزارش روابط عمومی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، دکتر محمدعلی نوری افزود: افلاطون لزوم اکتساب این فضائل و در نهایت رسیدن به سعادت را از سه راه مطرح می‌کند. یکی از راه معاد و اینکه نیکبختی و سعادت انسان محدود به زندگی دنیا نیست بلکه به جهت اینکه روح و نفس او فناناپذیر است باید زندگی و کنش ارادی او در دنیا به گونه‌ای باشد که نیکبختی‌اش در زندگی پس از مرگ نیز تامین شود و آن هنگامی است که در این دنیا چهار فضیلت مذکور را کسب کند. راه دوم، تشبّه به خدایان و مُثُل است که به جهت اینکه حقایق مُثُلی، خیر و زیبا و خوب هستند و به خیر اعلی و مثال واحد برتر (خداوند) وصل هستند و نفس و روح انسان نیز از سنخ این حقایق مجرد و عالی است، باید زندگی انسان در این دنیا با حقیقت مُثُل سازگار باشد یعنی انسان باید تلاش کند خوب باشد و خودش را به مُثُل نزدیک کند و راهش اکتساب فضائل چهارگانه مذکور است. راه سوم، فضائل و کمالات مربوط به قوای انسانی است که متناسب با هر قوه و نیرویی در انسان، فضیلتی وجود دارد که کمال آن است و با کسب این فضائل که همان فضائل چهارگانه مذکور است، انسان به سعادت می‌رسد.

افلاطون حقیقت انسان را نه جنبه مادی او یعنی بدنش بلکه نفس او می‌داند که البته نفس انسان به بخش عالی و شریف یعنی انسانی (عقلانی) و بخش دانی یعنی نباتی و حیوانی تقسیم می‌شود و حقیقت نفس همان بخش عقلانی که مجرد است و تعلق به بدن ندارد می‌باشد و نه جنبه نباتی و حیوانی که متعلق به بدن و تدبیر کننده بدن است. توضیح بیشتر افلاطون در این باره آن است که نفس انسان دارای سه جزء خِرَد، غضب و شهوت است. خرد که جزء فناناپذیر نفس است نیروی اصلی و فرمانروای نفس شمرده می‌شود که آن را به سوی خیر راهنمایی می‌کند. غضب جزء فرمانبردار خرد است که خصلتی خوب و اصیل دارد و تمایل آن به سوی نیکی است ولی شهوت جزء بد نفس است که به سوی شرارت تمایل دارد. جزء شهوت و لذت‌طلب، به صورت طبیعی و غریزی و مادرزادی در انسان وجود دارد ولی جزء غضب و خشم‌طلب، نه به صورت طبیعی، بلکه اکتسابی است که انسان خود آن را به دست می‌آورد و وجودش در انسان تلاش وی برای رسیدن به خوبی است. این دو نیرو که فناپذیر هستند، در وجود انسان گاه با هم سازگارند و گاه در کشمکش هستند. اگر در کشمکش میانشان نیروی غضب پیروز شود و انسان را به راهنمایی جزء خرد به سوی خوبی ببرد، حالتی که در انسان پدید می‌آید «خویشتن‌داری» است ولی اگر نیروی شهوتِ خالی از خرد چیره شود و انسان را به سوی لذت بکشاند، این حالت «لگام‌گسیختگی» است.

افلاطون در کتاب جمهوری به دلیل اینکه انسان را دارای هویت اجتماعی و به اصطلاح مدنی الطبع دانسته و سعادت کامل وی را در بستر تحقق جامعه فضیلت‌محور و مواجهه وی با دیگر افراد و طبقات این جامعه می‌داند، تبیین فضائل انسانی را نخست در بدنه اجتماع و ارکان و طبقات آن پیاده نموده و سپس پدید آمدن این فضائل اجتماعی را وابسته به تحقق حالت شبیه‌سازی این فضائل در قوا و نیروهای نفس هر فرد جامعه می‌کند.

در همین راستا افلاطون در پی یافتن عدل و ظلم در جامعه و تفاوت آنها با یکدیگر و اینکه کدام یک از آنها سعادت جامعه را به دنبال دارد می‌گوید جامعه خوب آن است که دانا، شجاع، خویشتن‌دار و عادل باشد و البته اگر سه ویژگی نخست در جامعه وجود داشته باشد، ویژگی چهارم که به دنبالش هستیم یعنی همان عدالت، تحقق خواهد داشت.

افلاطون درباره وجود دانایی در جامعه فضیلت‌محور می‌گوید نخستین ویژگی‌ای که در این جامعه نمایان است ظاهرا دانایی است؛ زیرا در همه کارها دارای حسن تدبیر است و همین حسن تدبیر خود یک دانش است چرا که تنها در پرتو دانش می‌توان در هر کار تدبیری نیکو اندیشید نه در سایه نادانی. شمار کسانی که از این دانش بهره‌ورند کمتر از صاحبان همه فنون و حرفه‌های دیگر هستند. موضوع این دانش امری از امور جامعه نیست بلکه خود جامعه است و آنچه در پرتو این دانش خاص می‌توان دانست این است که جامعه چگونه با خویشتن باید رفتار کند و در برابر جامعه‌ها و دولت‌های دیگر چه رفتاری باید پیش گیرد.

افلاطون درباره ویژگی شجاعت در جامعه نیز می‌گوید وقتی که جامعه‌ای را ترسو یا شجاع می‌نامیم جز به افراد طبقه‌ای که وظیفه‌اش جنگیدن با دشمن است نظر نداریم و بنابراین جامعه شجاعت خود را نیز مدیون جزئی از اجزای خویش است؛ زیرا این جزء معیّن که طبقه سپاهیان است، نیروئی دارد که به یاری آن در همه احوال اعتقاد خود را درباره اینکه چه خطرناک است و چه بی‌خطر، استوار نگاه می‌دارد و تنها چیزهایی را خطرناک می‌داند و اجازه ورود آنها به جامعه را نمی‌دهد که قانون‌گذار معیّن کرده و از راه تعلیم و تربیت در درون او جای داده است.

افلاطون درباره ویژگی خویشتن‌داری در جامعه نیز می‌گوید خویشتن‌داری در نظر مردم نوعی نظم و پیروزی بر هوس‌ها و لذت‌هاست و به همین دلیل در تعریف آن می‌گویند «حاکم بر خویشتن». مراد از این تعریف آن است که اگر در کسی جزء عالی روح بر جزء پست حکم براند، آن شخص حاکم بر خویشتن است ولی اگر بر اثر تربیت بد یا معاشرت با بدان، جزء پست را بر جزء عالی پیروز کند، بنده خویشتن است. اکنون اگر در جامعه طبقه عالی که از طبیعتی نیکو و تربیتی شایسته برخوردار است، بر طبقه پست حکم براند، این جامعه «حاکم بر خویشتن» است. در این جامعه همه طبقات و افراد اعم از حاکم و محکوم اتفاق نظر دارند که طبقه حاکم باید بر طبقه محکوم حکومت کند و بنابراین هر دو دسته حاکم و محکوم، خویشتن‌دار هستند و در نتیجه خویشتن‌داری نوعی هماهنگی (به معنای این اتفاق نظر) است. تفاوت خویشتن‌داری با شجاعت و دانایی آن است که شجاعت و دانایی، هر یک تنها در جزئی از جامعه وجود دارد و همین کافی است برای اینکه آن جامعه را شجاع یا دانا بنامیم، در حالی که خویشتن‌داری ویژگی‌ای است که در همه جامعه وجود دارد و همه اعضاء و طبقات آن اعم از ضعفا و اقویا و طبقاتی که میان این دو قرار دارند را بهم می‌پیوندد و هماهنگ می‌سازد.

افلاطون درباره ویژگی چهارم جامعه یعنی عدالت هم می‌گوید عدالت آن است که هر کس شخصی یگانه باشد و کار خود را انجام دهد و در کار دیگران دخالت نکند، بدین معنا که هر کس تنها باید به یک کار مشغول باشد، آن هم کاری که با طبیعت و استعدادش سازگار است. اگر طبقات گوناگون جامعه بخواهند ابزار کار یا حرفه خود را با یکدیگر عوض کنند یا هر کس در صدد برآید که در آن واحد به حرفه‌های گوناگون بپردازد، این بی‌نظمی و آشفتگی مایه فساد و تباهی جامعه خواهد بود. بنابراین عدل در جامعه به معنای آن است که هر یک از طبقات سه‌گانه کسبه و پیشه‌وران (صاحبان صنایع و فنون)، سپاهیان (مسئولین امنیت و حافظان قانون و فرهنگ و ارزش‌های جامعه) و زمامداران (حکمرانان)، تنها به انجام وظیفه خود اکتفا کند و جامعه‌ای که چنین وضعی در آن حکمفرما باشد، جامعه‌ای عادل است.

افلاطون با یادآوری این نکته که پذیرش این معنا از عدالت وابسته به آن است که درباره افراد جامعه نیز صادق باشد و نباید میان جامعه عادل و فرد عادل از حیث عدالت فرق باشد بلکه از این جهت باید همانندی وجود داشته باشد مانند اینکه اگر درباره دو چیز که یکی بزرگ است و دیگری کوچک، گفته می‌شود آن دو از یک نظر برابرند، باید از همان نظر که با هم برابرند، شبیه یکدیگر باشند. بنابراین همان‌گونه که جامعه وقتی عادل است که هر سه جزء آن در یک صفت مشترک باشند یعنی هر یک وظیفه خاص خود را انجام دهد و حال آنکه خویشتن‌داری، شجاعت و دانایی هنگامی در جامعه پدیدار می‌شود که هر کدام از اجزای آن صفتی دیگر داشته باشد، باید بتوانیم در روح آدمی نیز آن سه جزء را پیدا کنیم و بگوییم همان وضع که در جامعه سبب پیدایش خاصیتی می‌شد، در روح آدمی نیز باید سبب پیدایش همان خاصیت شود.

افلاطون در جستجوی این سه جزء روح آدمی می‌گوید همان اجزاء و ویژگی‌هایی که در جامعه وجود دارد در روح آدمی نیز هست چرا که در غیر این صورت ممکن نبود آن ویژگی‌ها در جامعه راه یابد. اکنون در پاسخ به این پرسش که آیا این ویژگی‌های روحی، به سبب نیروئی واحد یعنی تمام روح پدیدار می‌شوند یا به علت سه نیروی گوناگون یعنی نیروئی خاص برای شناسایی و فعالیت علمی، نیروئی خاص برای خشم و نیروئی سوم برای شهوت و میل؟ باید گفت روشن است که یک چیز نمی‌تواند در یک آن و یک وضع و از یک حیث، مصدر دو فعل متضاد شود یا دو انفعال متضاد را بپذیرد. پس درباره فعالیت‌های روحی نیز یک نیرو در کار نیست بلکه نیروهای متعدد در کارند.

افلاطون برای بیان ناشی شدن فعل و انفعال‌های متضاد از نیروهای متعدد روح می‌گوید کسی که تشنه است با اینکه میل به نوشیدن دارد ولی گاه نمی‌خواهد بنوشد و این حالت حاکی از این است که در روح آن کس نیروئی هست که او را به سوی نوشیدن می‌کشد و نیروئی دیگر که او را از نوشیدن باز می‌دارد. این نیروی دوم غیر از نیروی نخستین است و بر آن حکم می‌راند. نیروی بازدارنده ناشی از خرد است و آن نیروی کشنده زاده نوعی حرص و بیماری است. پس حق داریم آن دو نیرو را دو جزء گوناگون روح بدانیم. جزئی را که روح با آن می‌اندیشد و داوری می‌کند جزء خردمند روح می‌خوانیم و جزئی را که روح به واسطه آن دوست می‌دارد یا گرسنه می‌شود یا دست‌خوش میل‌های دیگر می‌گردد جزء بی‌خرد روح نام می‌دهیم که دست نشانده هوس‌ها و آرزوها است و همواره با احساس درد و رنج و لذت همراه می‌باشد. خشم نیز جزء سوم روح است؛ زیرا گاه با میل و هوس می‌جنگد و هنگامی که میل و هوس کسی را بر خلاف فرمان خرد به کاری مجبور می‌سازد، آن کس بر خود خشم می‌گیرد و علیه این اجبار قیام می‌کند. بنابراین خشم غیر از میل و هوس است. همچنین خشم غیر از خرد است و جزئی از آن نیست، بلکه جزء سوم روح است که بر حسب طبیعتش در خدمت خرد قرار دارد مگر آنکه به سبب تربیت بد به فساد گراییده باشد؛ زیرا می‌بینیم که نوزادان از نیروی خشم بهره کافی دارند و حال آنکه برخی از آنان هرگز دارای خرد نمی‌شوند و برخی دیگر از آنان با گذشت زمان از خرد بهره‌مند می‌گردند.

در نتیجه باید روح آدمی را دارای سه جزء دانست همچنانکه جامعه از سه طبقه کسبه، سپاهیان و زمامداران تشکیل شده و باید قبول کنیم که روح آدمی به همان علت و به واسطه همان جزء می‌تواند دانا باشد که در جامعه چنین است و به همان علت و به واسطه همان جزء می‌تواند شجاع باشد که جامعه به واسطه آن شجاع می‌شود و درباره فضائل دیگر نیز وضع روح و جامعه یکی است. در این صورت باید گفت عدالت در آدمی نیز حاصل همان کیفیتی است که در جامعه وجود دارد یعنی همان‌گونه که جامعه هنگامی عادل است که هر یک از طبقات سه‌گانه آن وظیفه خاص خود را انجام دهند، هر فرد آدمی نیز هنگامی عادل است که هر جزء روح او به وظیفه خاص خود بپردازد.

۴ بهمن ۱۴۰۱
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.