آزادی را می‌توان غایت سلوک عرفانی دانست.

آزادی را می‌توان غایت سلوک عرفانی دانست و در معنای عرفانی می‌توان آزاداندیشی را معادل گشوده‌فکری تلقی کرد.

روز جهانی فلسفه

سومین پنجشنبه ماه نوامبر هر سال، از سال 2002 از سوی یونسکو به عنوان روز جهانی فلسفه نامگذاری شد. به این مناسبت، دانشگاه‌ها، موسسات، پژوهشگاه‌ها و پژوهشکده‌های مختلف در سراسر دنیا مراسمی را برگزار می‌کنند. موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران نیز در سال جاری، نشست روز جهانی فلسفه را با موضوع آزاداندیشی برگزار کرد. این جلسه عصر سه‌شنبه 28 آبان‌ماه، در محل این موسسه، برگزار شد. در این نشست، دکتر رضا داوری اردکانی، دکتر شهرام پازوکی، دکتر خسرو باقری، دکتر حسین شیخ رضایی، دکتر امیرحسین خداپرست و دکتر محمد راسخ سخنرانی کردند.

داوری - روز جهانی فلسفه

رضا داوری‌اردکانی، رییس فرهنگستان علوم

فلسفه ما را متوجه افق‌ها می‌کند

 ما باید از خود بپرسیم که چه سروکاری با فلسفه داریم، با فلسفه چه می‌کنیم و فلسفه با ما چه می‌کند؟ به گمان من، ما چندان به این موضوعات فکر نمی‌کنیم. ارسطو گفته بود الهیات اشرف علوم است چون بی‌سودترین علوم است. این را درباره فلسفه هم می‌شود گفت، اما آیا بی‌سود بودن به معنای بیهوده بودن است؟ به گمان من این‌گونه نیست. فلسفه دو شأن دارد. یکی از این دو شأن، شأن یافتن است و شأن دیگر، شأن تفصیل و تشریح و توضیح. کتاب‌های فلسفه همه تفصیل یافت فیلسوف هستند. یافت قابل انتقال نیست و بر این پایه است که افلاطون معتقد است فلسفه را نمی‌شود آموخت مگر آنکه اتصالی بی‌تکلف بین ارواح برقرار شود. مراد افلاطون این نبود که کتاب جمهوری را نمی‌شود تدریس کرد، بحث او به آنچه پشت این کتاب بود و به یافت فیلسوف مربوط می‌شود بازمی‌گشت. من در جایی گفتم فارابی و ابن‌سینا و ملاصدرا به کار امروز ما نمی‌آیند. آیا این سخن به معنای تخفیف شأن این بزرگان است؟ به گمانم این‌گونه نیست. نکته این است که برنامه‌ریزی آموزشی و بانکداری و... را نمی‌شود از کتاب شفای ابن‌سینا استنباط کرد. در چنین وضعیتی پس دلیل رجوع ما به فیلسوفان چیست؟ ما از فیلسوفان علاوه بر آنکه مطالب و مسائل را یاد می‌گیریم، باید رسم و راه فلسفه‌ورزی را هم یاد بگیریم. ما ابتدا باید بدانیم مقوله‌هایی نظیر ماهیت و وجود در فلسفه ارسطو و افلاطون چه معنایی دارد و این معنا چه تفاوتی با آنچه در باب این دو مقوله در فلسفه اسلامی آمده است دارد؟ ما تفصیل فلسفه را از کتاب‌ها می‌خوانیم تا به اجمال برسیم. بر پایه آنچه گفته آمد دوری جستن از فلسفه اسلامی و دیگر انواع فلسفه معنا ندارد، مساله نحوه پرداخت است. فلسفه در زیست انسان‌ها تاثیر دارد. سخن گفتن درباره این تاثیر دشوار است اما علم و سیاست در سایه هنر و فلسفه رشد کرده‌اند. مردم از کانت شاید به‌طور مستقیم نتوانند چیز چندانی بیاموزند اما مساله این است که کانت فرمی از روشنگری را پدید آورده است که پرتو آن بر ادبیات، سیاست و... هم افتاده است. فلسفه ما را متوجه افق‌ها می‌کند. مردم فلسفه را مستقیما از فیلسوفان نمی‌آموزند. پرتو دانش آنان غیرمستقیم به مردم می‌رسد. عقل آموختنی نیست. نوعی بهره‌مندی است و شاید فیلسوفان از آن بهره بیشتری داشته باشند و مردم را هم از آن مستفید می‌کنند. ما با شناخت سیستم اندیشه فلاسفه است که می‌توانیم به اندیشه آنان راه بیابیم.

 

شهرام پازوکی

شهرام پازوکی، عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمــت و فــلسفه ایران

 نگرشی عرفانی به آزاداندیشی

 آزاداندیشی برآمده از فکر و اندیشه روشنگری است و سابقه‌ای چند قرنه و نه چندان طولانی دارد. در مبحثی که ما طرح می‌کنیم آزاداندیشی در متن دینی و اسلامی معنا دارد و به همین دلیل، با این معنا متفاوت است. آزادی را می‌توان غایت سلوک عرفانی دانست و در معنای عرفانی می‌توان آزاداندیشی را معادل گشوده‌فکری تلقی کرد. اما هنگامی که از آزاداندیشی در معنای مدنظر عرفانی سخن می‌گوییم، از اساس چه معنایی از اندیشه را مدنظر داریم؟ تفکر در معنای مدنظر عرفان اسلامی با آنچه در روانشناسی مدرن یا فلسفه اسلامی مدنظر است مخالف است. اگر این‌گونه نبود آن آیه از قرآن که گفته است یک ساعت تفکر برابر است با شصت سال عبادت، بی‌معنا می‌شد.

شیخ محمود شبستری در گلشن راز تفکر در نگاه عارفان را تعریف می‌کند و می‌گوید تفکر سیر از باطل به سوی حق است و رسیدن به یک کل مطلق. این معنای تفکر در عرفان و لازمه آزاداندیشی عرفانی است. آزاداندیشی از منظر عرفانی به تحقیق نیاز دارد و تحقیق در معنای عرفانی به معنای ظهور حقایق در دل و جان ماست. این گونه از تحقیق در واقع نوعی علم حضوری است. این تحقیق در برابر تقلید قرار می‌گیرد که یکی از موانع آزاداندیشی در عرفان اسلامی است. غرض نیز یکی دیگر از موانع آزاداندیشی در نگاه عرفانی است. از منظر عارفان آنکه خدا را به قصد خاصی عبادت کند، حتی به قصد قربت، خود را پرستیده است.

از دیگر موانع آزاداندیشی عرفانی تفسیر به رای است. از منظر عارفان تفسیر به رای، تفسیر از منظر خودبینی است. خود رای بودن تعبیر دیگر تفسیر به رای است و مولانا در داستان فیل در تاریکی مبحث نگاه عارفان به مقوله تفسیر به رای را به خوبی تبیین کرده است. به دنبال مساله تفسیر به رای، مساله عقیده و اعتقاد هم به میان می‌آید. اعتقاد نیز در نگرش عرفانی امر پسندیده‌ای نیست چرا که معتقد خدا را مقید به اوهام و تصورات خویش می‌کند.

عارفان مسلمان اگر ذکر عقاید خویش کرده‌اند، برای رفع شبهات بوده است و از اساس چندان میلی به بیان عقیده در میان عارفان نیست. به همین دلیل است که شما واژه اعتقاد و عقیده را کمتر در متون عرفانی پیدا می‌کنید. این نگرش مخالف با مقوله اعتقاد، باعث می‌شود که عارفان اعتقادات فرقه‌های مختلف را بی‌اهمیت تلقی کنند. بر همین پایه است که کسانی مانند حافظ و مولانا هفتاد و دو ملت را هم‌عرض می‌دانند و معتقد هستند که این فرقه‌ها تا هنگامی که در حال جنگ با یکدیگر هستند از تحقیق به دورند. عارف به دنبال صلح کل است فرقه اندیشی و مذهب‌گرایی از منظر عارف مذموم است و آن‌کس که نگاه جامع‌بین دارد آزاداندیش است. به همین دلیل است که عرفا به جای واژگانی نظیر مذهب، از واژه طریقت برای نامیدن خود بهره می‌برند. آزادی در نگاه عرفا، آزادی در بند حق است و به همین دلیل است که می‌گویند من از آن روز که در بند توام آزادم. در چنین نگاهی نبوت هدایت‌کننده به آزادی است و مومنان از جانب انبیا آزاد می‌شوند. آن جنبه از نبی که فرد را به سمت آزادی هدایت می‌کند، جنبه تبشیری یا ولوی پیامبر است.در پایان به آثار پدید آمدن گشایش در تفکر اختصاص اشاره می‌کنم. یکی از امکانات و نتایج گشایش، بسط فرهنگ و تمدن است. در تمدن اسلامی به‌ویژه در دوران‌های اولیه، گشایش و وسعت‌نظر و آزاداندیشی‌ای که در جهان اسلام حاکم بود، به هم‌زیستی متفکرانی متنوع از احمد حنبل تا رازی و مولوی انجامید. این وضعیت، به تدریج خود را در صنایع و هنرهای جهان اسلام هم بروز داد و شاهد رشد در این حوزه‌ها بودیم. می‌توان به عنوان یک اصل این موضوع را پذیرفت که هرگاه گشایش اندک می‌شود، هنر و صنایع محدود و کمرنگ می‌شوند.

خسرو باقری

خسرو باقری، استاد دانشگاه تهران

 آموزش و تفکر انتقادی

 تفکر انتقادی یکی از عناصر اساسی در آزاداندیشی است و سوال اصلی این است که این عنصر اساسی آزاداندیشی چه نسبتی با آموزش دارد؟ نیچه می‌گوید هرجا جامعه یا حکومت قدرتمندی وجود دارد؛ ادیان و نگرش‌ها و استدلال‌های مختلف هم مورد توجه هستند و فیلسوفان تنها مورد تنفر واقع می‌شوند. فلسفه پناهگاهی به انسان می‌دهد که استبداد و فشار در آن جایی ندارد. فیلسوف می‌تواند در غار درون خودش پناه بگیرد و این به تعبیر نیچه مستبدان را آزار می‌دهد که چرا آنها نفوذپذیر نیستند.

پس فلسفه با آزادی نسبیت اساسی دارد و با استبداد تقابل ایجاد می‌کند. آموزش نیز چه به معنای عام آن و چه به معنای آموزش فلسفه در خلأ امکان‌پذیر نیست و باید ببینیم در این عینتی که آموزش نیاز دارد جایگاه نگاه انتقادی کجاست؟ درواقع آموزش یک مقوله پارادوکسیکال است چراکه هم مهم‌ترین راه برای تحقق تفکر انتقادی است و هم یکی از اصلی‌ترین موانع بر سر آن. چون آموزش طیف وسیعی از جامعه را پوشش می‌دهد و مهم است که تفکر انتقادی در آن جای داشته باشد تا تمام جامعه از آن سیراب شوند. با این حال آموزش می‌تواند با کلیشه‌سازی و جزمیت‌پروری مهم‌ترین مانع بر سر تفکر انتقادی هم باشد. این مهم است که در روند آموزش ما چه چیزی را آموزش می‌دهیم.

صرف دسترسی پیدا کردن به حاصل اندیشه‌ها و افکار پیشینیان نه آموزش است و نه تفکر انتقادی. اگر تحلیل و واکاوی این اندیشه‌ها و افکار در آموزش دخیل نباشد و صرفا آنها را به صورت حفظیات دریافت کنیم آموزش خود مانعی بر سر راه تفکر انتقادی و آزاداندیشی خواهد بود. آیا ما واقعا در روند آموزش و افکار و حتی علم تجربی و فیزیک و شیمی و ... نگاه ناقدانه‌ای به آنها داریم؟ چه اتفاقی در سیستم و مراکز آموزشی ما می‌افتد که آزاد اندیشی و نگاه نقادانه جایی در آنها ندارد؟ اندیشه‌ها و مقولات علمی و کلا دانش عموما برای ما یک جنبه تقدیس پیدا می‌کنند و تنها به دنبال ترویج بی‌کم‌کاست آنها هستیم. هر استاد و مدعی فلسفه‌ای هم یک متفکر برجسته را پیدا می‌کند و متعصبانه اندیشه او را ترویج می‌کند. حتی اگر موضوع این اندیشه نگاه انتقادی باشد اما وقتی صرفا از موضع حفظ و انتقال محفوظیات با آنها برخورد می‌کنیم دیگر نگاه انتقادی و آزاد‌اندیشی در کار نیست.

هانا آرنت هم می‌گوید آموزگار میانجی گذشته و آینده است. یعنی وظیفه آموزگار این است که اندیشیدن و نگاه نقادانه را منتقل کند و علاوه بر دریافت میراث گذشته با واکاوی آن را برای آینده آموزش بدهد. اگر نگاه به آینده برای‌مان مهم باشد، بسط اندیشه هم اهمیت می‌یابد و بسط اندیشه بدون نگاه نقادانه به گذشته ممکن نیست. در غیر این صورت آموزش خود مانعی بر سر تفکر انتقادی و آزاداندیشی خواهد بود. البته تفکر انتقادی تخریب هر اندیشه موجود نیست و هرکه مخرب‌تر با افکار و اندیشه‌ها برخورد ‌کرد منتقدتر نیست. اصلا تفکر انتقادی صرفا انتقاد کردن نیست. مثلا ممکن است یک مکتب فکری را با جزمیت قبول کنیم و با تعصب علیه مخالفان آن حرف بزنیم و سرسختانه با آنها برخورد کنیم. اینجا ما تفکر انتقادی نداریم و صرفا منتقد هستیم. تفکر انتقادی مهارت نیست. تفکر انتقادی یک مهارت هم نیست که به دنبال یادگیری آن باشیم بلکه نوعی اندیشیدن است. اصلا ممکن است تفکر انتقادی با چیزهایی شبیه به خودش اشتباه گرفته شود. تفکر انتقادی یک‌سری پیش‌فرض‌ها و ویژگی‌هایی دارد مثل اینکه دغدغه حقیقت داشته باشیم و از جزمیت دوری کنیم و دلیل باورها را بخواهیم و بررسی کنیم. همچنین باید تا جایی که ممکن است در موضوعات مختلف با دقت کاوش کنیم. بررسی یک باور هم با واکاوی مفروضاتش ممکن می‌شود پس باید به آنچه که نقد می‌کنیم وارد شده باشیم. البته همه چیز را هم نمی‌توان تا ابد واکاوی و تفسیر کرد و تا بی‌نهایت در نقد پیش رفت و مسلما جایی باید ایستاد.

سه الگوی رایج در تفکر انتقادی قابل طرح است: رویکرد کانتی که بر جست‌وجوی پیش‌فرض‌ها تاکید دارد و امکان هرچیزی را مورد پرسش قرار می‌دهد یکی از این الگوهاست. نگاه‌های هگلی و مارکسی که از زیرورو کردن شرایط و عبور از هرچیزی می‌گویند و به نوعی انقلاب قائل هستند هم الگوی دیگر تفکر انتقادی است. نهایتا تفکر انتقادی در معنای پست مدرن هم هست که نه دقیقا انقلابی است و نه کاملا استعلایی و اصلاحی. در سنت‌های آموزشی هم مشارکت و اصلاح در سنت‌های فکری و ورود نگاه دموکراتیک داشتن به طرح‌واره‌های اندیشه‌ای برای سامان‌دهی تازه به آنها مطرح است. اساسا ما تا زمانی که وارد یک طرح‌واره نشویم نمی‌توانیم آن را نقد یا اصلاح کنیم، چون این کارها نیازمند این است که از مفروضات و پیش‌فرض‌های آن طرح‌واره سوال کنیم. اگر یک طرح‌واره اندیشه‌ای را بخوانیم و بدانیم و بدون جزمیت به بخش‌های عقلانی‌تر و درست آن اشاره کرده و آنها را تصریح کنیم می‌توان گفت که به سمت تفکر انتقادی پیش رفته‌ایم.

البته اندیشمندی مثل دیویی هم می‌گوید اصلا چرا باید وارد سنت‌های فکر شویم و سابجکت‌محور باشیم؟ یکی از مفاهیم تفکر انتقادی در آموزش که اصلاحی است، مستلزم ورود در فرهنگ و بازی‌های زبانی است یا به تعبیر ویتگنشتاین بعد چندوجهی و وجودی مدنظر داشتن. تفکر انتقادی انقلابی که بیشتر در نگاه مارکس دیده می‌شود و مورد توجه چپ‌هاست بر زمان و امر نو کهنه دلالت دارد. یعنی این تفکر انتظار دارد معلم مثل یک روشنفکر عمل کند و نگاه جامعه را دگرگون کند.حتی گاهی معلم به جای روشنفکر بودن یک واسطه برای تامل انتقادی شناخته می‌شود و این یک واقعیت است که معلم باید تامل انتقادی ایجاد کند.

اما پرسشی که قابل طرح است، این است که آیا اساسا آموزش به همراه تفکر انتقادی زمان خاصی برای شروع دارد و مثلا در کودکی امکان شکل‌دهی به تفکر انتقادی هست؟ از دید ریچارد رورتی آموزش دو مقطع مهم و اساسی دارد یکی پیش از دانشگاه و دیگری پس از دانشگاه. پیش از دانشگاه کار آموزش تنها انتقال و آموختن فرهنگ است اما دانشگاه پی نقد و نقادی آن فرهنگ است و بر ریشه‌ها تاختن و پالایش فرهنگ مذکور. درواقع آموزش عمومی به نوعی جذب فرهنگ است و اساسا ابتدا باید چیزی به دست‌ آورده شود که بعدا تخریبش کنیم. هرچند روان‌شناسی معتقد است نمی‌توان همچون یک ظرفیت انتزاعی انتظار بروز خلق‌الساعه تفکر انتقادی را داشته باشیم و این مقوله نیازمند پیش‌نیازهایی است و باید قابلیت‌های لازم برای آن را از همان کودکی در آدم‌ها درونی کنیم. این یعنی باید آموزش‌های ما انتقادمحور باشند و فضای اندیشه‌ها را با ویژگی‌ احتمالی علم و موقتی بودن آن پر کنیم و نگاه قطعی به مقولات علمی نداشته باشیم.در روند آموزش عمومی به همه باید فرصت انتقاد بدهیم و همه فرصتی برابر برای نقد داشته باشند. باید از صراحت لهجه در نقد و لکنت ‌نداشتن در بیان نگاه انتقادی استقبال کنیم چراکه خود بیانگر آزادی بیان است. علاوه‌بر اینها مهم است که در بیان نقد نقاط مثبت و منفی همزمان مدنظر باشند. حتی به قول گادامر اگر دیدیم فردی در نقد ما دچار ضعف بیانی است ولی حق با اوست خودمان باید گفتمان او را تقویت کنیم. می‌توانیم برای اسیر جزمیت دیگران نشدن به جای نام‌بردن از بزرگان در نقد آنها از نمادها استفاده کنیم. نهایتا هم اینکه در نقد و نگاه انتقادی زمان‌شناسی و اسیر زمان‌پریشی نشدن بسیار مهم است. یعنی باید زمان و فضای مساله‌ و کسی که نقد می‌کنیم را مد نظر داشته باشیم و ببینیم آیا فلان شخص در آن گستره زمانی و فضای اجتماعی بهتر و درست‌تر می‌توانسته عمل کند و حرف بزند یا خیر.

 

محمد راسخ

محمد راسخ، استاد فلسفه حقوق عمومی دانشگاه شهید بهشتی

 نسبت آزادی و آزاداندیشی

 آیا دو مفهوم مهم آزادی و آزاداندیشی ارتباطی با همدیگر دارند و به‌اصطلاح چیزی به یکدیگر می‌دهند و داشته‌ای برای هم دارند؟ در بحث فلسفه سیاسی دو تعریف از آزادی داریم یکی نبود مانع و دیگر بود منابع. نبود مانع یا آزادی منفی البته با ادله قوی‌تری همراه است. چراکه درواقع آزادی چیزی نیست جز اینکه فرد مکلف با ترک یا انجام فعل خاصی نباشد. اما از نظر پدیدارشناختی پرسش‌های جدی بر سر راه آزادی منفی وجود دارد مثل اینکه در بحث حق زنان برای سقط جنین آیا فرد اطلاعات کافی برای انجام این کار را دارد؟ هزینه پرداخت برای آن را دارد؟ بهداشت پس از آن برایش مهیاست؟ و ... درواقع در صورت نبودن منابع آزادی صرفا یک واژه روی کاغذ است و نهایتا مقوله‌ای انتزاعی و نظری و نه عینی و عملی.

متاسفانه خلط مبحث نامیمونی در ایران درباره آزادی صورت گرفته و ما هیچگاه آزادی را در نظر نظام عدالت و در تناسب با آن نمی‌بینیم. برای ما آزادی در تقابل با عدالت تعریف شده اما آزادی یکی از لوازم عدالت است. عدالت تنها توزیع درست ثروث منابع نیست بلکه توزیع درست آزادی هم هست. از دید جان‌ لاکی‌ها توزیع منابع توزیع آزادی هم هست و این یعنی اصل بقای آزادی. آزادی جزیی از عدالت است نه بیرون از آن و شرایط و زمینه‌هایی لازم است که آزادی در جامعه شکل بگیرد. آزاداندیشی هم یکی از ویژگی‌های مثبت نفسانی و یکی از خلقیات پسندیده است. گویی آزاداندیشی فعلی ارادی است و یک نفر می‌تواند آزاداندیش باشد یا نباشد و انگار آزاداندیشی با تمرین و عادت در کسی شکل می‌گیرد.

برای آزاداندیش بودن باید هر گفته و اندیشه‌ای را سوای اینکه کدام اندیشمند و حتی پیامبر گفته را در چارچوب عقل و منطق بررسی کنیم و بعد بپذیریم. مهم است که در فلسفه همه رفت‌وبرگشت‌های استدلالی یک حرف را در نسبت با حقیقت بررسی کنیم. اگر فردی مکلف باشد به شکل خاصی بیندیشد یا به شکل خاصی نیندیشد دیگر آزاداندیشی منتفی است. نمی‌توان مدعی شد که ما تشخیص می‌دهیم فلان سخن یا اندیشه حقیقت است و همه باید سراغ این حقیقت بروند. اما ما از کجا می‌فهمیم که آزادی اندیشه و آزاداندیشی وجود دارد یا نه؟ برای درک بهتر این مساله مثلا در نظام حقوق بین‌الملل آزادی دینی را به آزادی به عمل دینی و باورها فروکاسته‌اند. آزادی اندیشه هم از نتایج آن مشخص است. اگر نتوانیم اندیشه‌مان را بیان کنیم اندیشه‌ای هم نداریم و اگر بیندیشیم قطعا محصولی برای بیان داریم. یعنی اندیشه و آزادی بیان همواره همطراز هستند. بنابراین آزادی بیان به معنای مکلف نبودن به بیان متفکران است.

فرد باید بتواند انتخاب کند که اندیشه و تفکر و ذهنش را بگوید یا نگوید. تربیت مهار از درون است و حقوق مهار از بیرون و اینها هر دو با علم رابطه دارند. اگر آزاداندیشی یک فضیلت انسانی و اخلاقی است پس هیچ دستگاه بیرونی از معرفت شخصی نمی‌تواند خیر و صلاح را برای ما تعیین و ترجمه کند. در حوزه آموزش و آزاداندیشی هم باید مساله عدالت به ویژه عدالت اجتماعی را مدنظر داشته باشیم ولی ما مساله را فردی می‌بینیم و نه جمعی. مثلا آیا مدارس عمومی اجازه دارند تنها یک زبان و اندیشه و دین یا ایدئولوژی خاص را تدریس کنند؟ در مرحله بعد اصلا آموزش عمومی دین و اندیشه و ایدئولوژی هرچند متکثر درست است؟ نظام تعلیم و تربیت باید در درون دستگاه عدالت تعریف شود.

مهم‌ترین شرط تحقق آزاداندیشی صلح است. جامعه آکنده از خشونت هیچگاه اصلا نمی‌تواند فکر کند چه برسد به فکر آزاد، چرا که یا مدام در حال تجربه خشونت است یا پاسخ دادن به خشونت. شرط مهم دیگر برای آزاداندیشی رفاه است. در دین خودمان می‌گوید کسی که نان ندارد دین و تفکر هم ندارد؟ همه اینها شروط محیطی و اجتماعی آزاداندیشی هستند اما مساله مهم اجتماعی و محیطی دیگر در آزاداندیشی امکان یک جامعه برای اخلاق‌مدار بودن است. وقتی فردگرایی و نفع شخصی یک فضیلت است و اگر غیر از آن باشی ساده‌لوح و خنگ تفسیر می‌شوی چه جایی برای اخلاق و آزاداندیشی باقی می‌ماند؟ در یک جامعه عادلانه عقل‌محور ما اخلاق‌ها و ایدئولوژی‌ها داریم و اینها با هم همنشین می‌شوند و اینجاست که مشارکت به وجود می‌آید و همین مشارکت دوباره زمینه عقل‌گرایی را ایجاد می‌کند. نهایتا اینکه آزادی جرئی از عدالت است و آزاداندیشی یک امر عمومی که باید در سیاست و اقتصاد و جامعه و آموزش ما هم محقق شود.

 

 شیخ رضایی

حسین شیخ رضایی، عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمــت و فــلسفه ایران

مهمترین نگرشی که از دل آزاد اندیشی ایجاد شده نگرش نقادانه است

 

بحث را با این نکته عمومی شروع می‌کنم که خیلی وقت ها در رشته های مختلف از جمله فلسفه اصطلاحات را به زبان فارسی ترجمه می کنیم و این ترجمه اگرچه ممکن است معصومانه و با نیت خیر انجام شود، اما مشکلات فراوانی ایجاد می کند و منجر به سوءتفاهم ها و رفتن بحث به جای دیگر می شود و این حرفی نیست که من زده باشم و بسیاری از متفکران دوره معاصر این  دیدگاه را دارند، برای مثال مفهوم دموکراسی را به مردم‌سالاری ترجمه می کنیم و در این میان انواع و اقسام دیگری از ادویه ها به آن اضافه می شود؛ مانند مردم سالاری بومی، مردم سالاری اسلامی، مردم سالاری شرقی و ... که چه بسا اگر از واژه دموکراسی استفاده می کردیم این مفاهیم ایجاد نمی شد. در واقع معانی اصطلاحی سبب می شود که از مفهوم اصلی کلمه دور شویم، در مورد آزاداندیشی نیز چنین است. 

من منکر مفهوم عام تر آزاداندیشی به معنای آزادی فکری و نبود قید برای تفکر نیستم، اما آزاداندیشی ترجمه کلمه ای تکنیکی است. آزاداندیشی به معنای خاص کلمه که من به کار می برم اصطلاح مدرنی است و شاید بیش از دو تا سه قرن از وضع آن نگذشته باشد. من تعریف اولیه ای از آن ارائه می دهم و در ادامه خواهم گفت که چگونه این مفهوم تطور و تحول یافت.

تقریباً امروزه متفکر بزرگی را نمی شناسیم که بگوید من آزاد فکر می کنم در حالی که در قرن پیش، از این اصطلاح استفاده می شد و البته دلیل داشت. این که آزاداندیشی دقیقاً یک آموزه یا نگرش است محل بحث من است.

آنچه که با مراجعه به فرهنگ های فلسفی و تاریخی در می یابیم عبارت است از اینکه آزاداندیشی نگرشی در مخالفت با ارتودکسی رایج است. اولین مولفه در آزاداندیشی مخالفت با اردتودکسی یا نظام تثبیت شده رایج به شکل عام است، اما همیشه بلافاصله با ارتودکسی مذهبی تخصیص می خورد. این معنای اولیه اصطلاح آزاداندیشی است، یعنی کسانی که خود را آزاداندیش به معنای خاص این کلمه می نامیدند، در واقع طغیان علیه قدرت تثیبت شده کلیسا داشتند، البته تناقضی هم در این میان وجود دارد چرا که اول می گویند شورش علیه هرگونه نظام تثبیت شده ارتودکسی و بعد می گویند به خصوص علیه نظام کلیسا.

در مرحله بعد چند عنصر دیگر در مفهوم آزاداندیشی وجود دارد؛ نخست تابع عقل و خرد بودن. این البته مولفه ای کلی است، اما به خصوص در مورد آموزه های دینی مطرح می شود، پس از آن در مورد جسارت شک کردن به ویژه در مورد آموزه های الهیاتی سخن به میان می آید. 

اما سوال آن است که آزاداندیشی به معنایی که گفتیم جنس اش به لحاظ فلسفی چیست. ما با سنت آموزه های فلسفی و البته نگرش فلسفی مواجهیم. تفاوت میان این دو آن است که آموزه ها احکامی با دایره کاربرد محدود معین هستند که معمولاً به صورت تصدیق و تکذیب به کار می روند؛ مثلاً یک نظریه علمی آموزه است، مانند اینکه گرانش از چنین و چنان قواعدی تبعیت می کند.

برای اینکه ببینیم چه نگرشی موفق است یا موفق نیست به دنبال صادق یا کاذب بودن نمی رویم، بلکه سراغ این می رویم که چه‌قدر در طول تاریخ کارآمد بوده است، بنابراین بر اساس دستاوردها ارزیابی صورت می گیرد. از همه مهتر این که این نگرش ها می توانند جنبه هویتی پیدا کنند، یعنی قسمت سخت تجدیدنظرناپذیر باورهای فرد باشند که در شرایط مختلف به آنها دست زده نشد، مثلاً در این جنبه هویتی بگویند تو چگونه فیلسوفی هستی، اما اینکه آیا آزاداندیشی آموزه یا نگرش است، باز هم محل بحث است.

وی با بیان اینکه به لحاظ تاریخی آزاداندیشی مفهوم چترمانند دارد، افزود: این بدان معناست که انسان های بسیار ذیل عنوان آزاداندیشی سخن گفتند، اما لزوماً ادعاهایشان یکی نبوده است و به تدریج از برچسب خود یعنی آزاداندیشی جدا شدند به طوری که امروزه آدم های معدودی باقی مانند که به خود آزاداندیش بگویند. اگر به شکل تاریخی به مولفه آزاداندیشی نگاه کنیم یک چیزی مثل فلسفه است، یعنی ابتدا با پیچیدگی هایی همراه بوده، اما بعدها بسیاری از چیزها از آن جدا شده و یک هسته کوچک تر امروز از آن باقی مانده است.

باید دید که چه چیزی جدا شده و چه چیزی باقی مانده است. مهمترین نگرشی که از دل آزاداندیشی ایجاد شده و امروزه تقریباً اسم مجزایی دارد، نگرش نقادانه است. از بزرگ ترین کسانی که خود را همچنان آزاداندیش به این معنای تخصصی می داند «راسل» است. او کتاب کوچکی به نام «ارزش فکر آزاد» دارد که در ابتدای آن می‌نویسد: «من آزاداندیش هستم». او همان تعریفی را از آزاد اندیشی دارد که گفتم یعنی مخالفت با ارتودکسی و سنت و به خصوص اشاره به مخالفت با سنت دینی دارد. سپس این پرسش را مطرح می کند که نشانه این آزادی فکری چیست. راسل می گوید برای آنکه بفهمیم که فکر یک شخص آزاد است یا نیست، نمی‌توان از طریق نگاه کردن به محتوای باورهایش به این مهم رسید که آیا این آدم آزاداندیش هست یا نیست. به اعتقاد او نحوه اتخاذ یک باور اهمیت دارد.

وی با بیان اینکه آزاداندیش باید همواره دنبال حقیقت باشد، افزود: این بدان معناست که او باید همیشه به دنبال تجدیدنظر در باورهای خود باشد. به دیگر بیان علاقه و نفرت به چیزی سبب نشود که آن را اخذ یا طرد کند. این رویکرد از نظر من تفکر نقادانه است. 

تصوری که راسل از آزاداندیشی ارائه می دهد تصوری  دکارتی است، یعنی می توانید انسانی را تصور کنید که اندیشه محض است و تمامی تعلقاتش اعم از سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را کنار بگذارد و فقط اندیشه باشد و از همه مهمتر اینکه باورهایش در معرض تجدیدنظر هم باشند. این رویکرد بسیار می تواند وحشتناک باشد به دو دلیل، نخست آنکه در نیمه دوم قرن بیستم پژهش های مختلف تجربی و اجتماعی و فلسفی تقریباً به یک معنا همه مخالف چنین تصوری از انسان بودند و همه گفتند فهم ما از علم به نوعی تحت تأثیر عوامل بیرونی است، از سوی دیگر کسانی که طرفدار جامعه شناسی معرفت بودند می گفتند که آن ایده آل راسلی در بهترنی حالتش فقط یک ایده آل تنظیم کننده است و قابل تصور نیست. آدمها نمی توانند همه چیز خود را زیر علامت سوال بگذارند. 

به نظرم کاسه آزاداندیشی خالی وخالی تر شده است، اما الان از آزاداندیشی چه مانده است؟ به نظرم آن چیزی که امروزه از آزاداندیشی باقی مانده است چندان قابل دفاع نیست. یک گرایشی در جهان معاصر وجود دارد که من اسم آن را الحاد ستیزه جویانه یا خداناباوری ستیزه جویانه می گذارم، مهمترین شخصیتی که در این رابطه می توانم مثال بزنم داوکینز است. نگرش او و کسانی چون او ته مانده هسته آزاداندیشی است.  

راسل می گوید: «خودت به عنوان یک فرد اندیشه هایت را در معرض تجدیدنظر قرار بده»، بنابراین ترکیبی از ساینتیزم و به خصوص نقش نظریه تکامل را می بینیم و از سوی دیگر پرخاش گری به سبک زندگی دینی را می بینیم که امروزه چیزی است که از آزاداندیشی باقی مانده آن هم نه در سطح فردی که در سطح تشکیلاتی.

۱۳ آذر ۱۳۹۸
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.